گورده


ساعت 7:42 عصر جمعه 88/12/28


قدر یک ابر که از غصه ی قهر خورشید پشت دیوار آسمون هق هق می کنه، متاسفم...
هم برای خودم و هم برای بقیه...
و دلم می سوزه...
که تمام نردبان هایی رو که به حرمت و دوستی ختم می شد، شکستیم.
راهمان آسمان بود و مقصد خورشید. نردبان اما وقتی شکست، همه ته چاهی در یک بیابان بی آب و علف افتادیم و حالا می کوشیم بالا بیاییم... ولی چه تلاش بیهوده ای. باز هم انگار «بال» می خواهیم... کسی دارد...؟!
...و الآن ته همان چاه، عین بچه ها – با همان کودکی و همان معصومی و همان نادانی – نشسته ایم و به این فکر می کنیم که چرا این طور شد...
...و من می خندم. یک جور تلخ. چون بچه ها «کودکانه» اشتباه می کنند. ما ولی «بزرگانه» خطا کردیم...
قابل بخشش هست آیا قضاوت ...؟
دلم می سوزه... 


¤ نویسنده: علی

سخن شما( )

ساعت 11:31 عصر یکشنبه 88/12/16

  عزیزم 

قلبــــــــــی که عاشـــــــــق تو بــــــــود تنــــــهاش نــــذار که میـــــــــمیــره

ایــــــــنو بــــدون کـــه عشـــــــــــق اون بــــــه روح پــــاکــــــــت اســــــــــــیره

دلـــــــــت میــــــــــــاد بــرنجـــونیــــش؟ قلبـــــی کــــه ســـــخــت دوســـت داره

بهــــــــــش بگـــــــــــــی نمیخـــــــــــوامت گریــــــــــــش بگیــــــــــــره ببــــــــاره؟

بــــــــیا تــــــو قلبـــــــم جــــا بگیــــــــربشـــــــــــین بــــــــــذار نگــــــــــات کنـــم

میـــــــــــدونم با داشــــــــــتن تودنیــــــــا میــــــــــــشه واســـــــــــــه خــــــودم

بهــــــــم بــگــــــــــو دوســـــــــــم داری بــــــــــگو تــــــــــــنهــــام نمــــــــیذاری

بگــــــــــو کـــه جفـــــــــتم میــــــــــمونی پــــــــا رو دنــــــــــــــیام نمـــــــــیذاری

بخـــــــــــند کـــه بـــا خنــــــــدیدنـــــت دنـــــــــــیا بــــــــرام رنــــــــــگی میــــشه

آخـــــــــه تـویـی همــــــــــه کســــــــم عشــــــــــــــق و زنـــــدگی و نفـــــــــسم!


¤ نویسنده: علی

سخن شما( )

ساعت 10:30 عصر یکشنبه 88/12/16

ای،به چشم تو نهان آتش افروخته ای

شعله عشق در افکن به دل سوخته ای

شرر عشق به این جنگل متروک بزن

ز آن همه سوز که در جان خود اندوخته ای

به نگاه دگری عقده از این دل بگشای

ای که با تیر غمت سینه ما دوخته ای

به من دل شده یک حرف بیاموز و برو

ز آن همه درس که از پیر خود آموخته ای

ما همه رهرو عشقیم و تو راهی امروز

ما گدائیم ،به در گاه و تو شاهی امروز

شاد کن دل شدگان را به نگاهی امروز

نور بر راه بیفشان که تو ماهی امروز

 

 


¤ نویسنده: علی

سخن شما( )

ساعت 1:53 عصر پنج شنبه 88/12/13

هرچی آرزوی خوبه، مال تو
هرچی که خاطره داری، مال من
اون روزای عاشقونه، مال تو
این شبای بیقراری، مال من
منم و، حسرت با تو ما شدن
توئی و، بدون من رها شدن
آخر غربت دنیاست مگه نه، اول دوراهی آشنا شدن
تو نگاه آخر تو، آسمون خونه نشین بود
دلتو شکسته بودن، همه‌ی قصه همین بود
می تونستم با
تو باشم، مثه سایه مثل رویا
اما بیدارمو بی تو، مثل

 تو تنهای تنها


¤ نویسنده: علی

سخن شما( )

ساعت 1:1 عصر پنج شنبه 88/12/13

بی تو، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم 

همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم 

شوقِ دیدار تو لبریز شد از جام وجودم 

 شدم آن عاشقِ دیوانه که به  

در نهانخانهء جانم گل یاد تو درخشید

باغِ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید،

یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم.

پر گشودیم و در آن خلوتِ دل خواست گهش 

ساعتی بر لبِ آن جوی نشستیم

تو همه رازِ جهان ریخته در چشمِ سیاهت 

من همه محوِ تماشای نگاهتمان را  

آسمان صاف و شب آرام.

بخت، خندان و ز

خوشهء ماه فرو ریخته در آب،

شاخه ها دست برآورده به مهتاب، 

شب و صحرا و گُل و سنگ 

همه دل داده به آواز شباهنگ. 

یادم آید تو به من گفتی: از این عشق حذر کن! 

لحظه ای چند بر این آب، نظر کن! 

آب، آیینه عشق گذران است،

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است!

باش فردا که دلت با دگران است،

تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن! 

با تو گفتم: حذر از عشق؟ ندانم

سفر از پیش تو هرگز نتوانم. 

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لبِ بام تو نشستم 

تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم نه گُسستم

باز گفتم که: تو صیادی و من آهوی دشتم 

تا به دامِ تو در افتم، همه جا گشتم و گشتم 

حذر از عشق، ندانم

سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم 

 اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغِ شب نالهء تلخی زد و بگریخت 

اشک در چشم تو لرزید

ماه بر عشقِ تو خندید.

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم 

پای در دا اندوه کشیدم. 

نه گسستم، نه رمیدم.

رفت در ظلمتِ غم آن شب و شبهای دگر هم 

نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم!

نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم!...

 بی تو، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!من 

    


¤ نویسنده: علی

سخن شما( )

   1   2   3   4   5   >>   >
::::::::::::::::::::::

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
1
:: بازدید دیروز ::
0
:: کل بازدیدها ::
7312

:: درباره من ::

گورده


:: لینک به وبلاگ ::

گورده

::پیوندهای روزانه ::

:: آرشیو ::

اسفند 1388
فروردین 1389

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

دوستانه
رضا
آپتود بهار بیست

::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

language ::::مترجم::::

:: خبرنامه وبلاگ ::